"احمدی روشن" یا "فرهادی" یا هر دو

 پیش از آمدن به اینجا همواره فکر می کردم که از چه کسانی سخن بگویم و تشکر کنم. از پدرم؟مادرم؟همسرم؟دخترم؟دوستانم؟ ولی الان که فکر می کنم هیچ چیزی را بهتر از این نمی بینم که از مردم سرزمینم ایران تشکر کنم. مردم ایران مردم صلح طلبی هستند. مردم ایران دوست داشتنی ترین مردم دنیا هستند.

این جملات را اصغر فرهادی هنگام دریافت جایزه بیان کرد...

چند روز قبل داشتم سر کلاس به بچه ها می گفتم که سعی کنند به جایی برسند که سرشون به تنشون بیارزه. گفتم سعی کنند بشند مثل احمدی روشن. باعث افتخار و سربلندی یک ملت. و کلی حرف های دیگه در این باب...

بعد از کلاس یه دانش آموز اومد و گفت آقا من در خودم نمی بینم مثل احمدی روشن بشم اما خیلی دوست دارم و فکر می کنم استعداد این رو هم دارم که مثل اصغر فرهادی بشم . به نظر شما این هدف خوبیه؟

هرچی به مغزم فشار اوردم دلیلی پیدا نکردم  که نظر مخالفی بدم. لبخندی زدم و گفتم چه عالی. موفق باشی... و رد شدم.

راستش من فیلم فرهادی رو ندیدم اما جملات بالا نمی تونه از یه آدم مغرض یا خائن یا به اصطلاح امروزی غیر خودی باشه. به نظرم میشه به فرهادی هم افتخار کرد. منظور من مقایسه ی این دو نفر نیست .پس کسی موضع گیری نکنه.مسئله ی من اینه که فرهادی بودن گناهه یا نه؟ به هر حال از یه فوتبالیست یا وزنه بردار کار مهمتری کرده فکر می کنم. نمیدونم چرا بایدفرهادی رو انکار کرد یا ازش حرفی نزد یا بدتر بخاطرش شرمنده بود. یا من نمی فهمم ....یا......شاید.... بازم من نمی فهمم.

بدون هیچ تحلیل ... فقط ...چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شهید مصطفی احمدی روشن صبح امروز در پی یک اقدام تروریستی به شهادت رسید.وی دانش‌آموخته رشته صنعت نفت دانشگاه صنعتی شریف و معاون بازرگانی سایت هسته‌ای نطنز بود.ساعت ۸:۳۰ صبح امروز یک ‌موتورسیکلت با پرتاب دو بمب ثانیه‌‌ای به داخل یک دستگاه پژو ۴۰۵ در خیابان سیدخندان ابتدای خیابان گل نبی این خودرو را منفجر کرد.‌این خودرو دو سرنشین داشته که یک نفر از آنها شهید مصطفی احمدی روشن بود که به شهادت رسید. همچنین یکی از همراهان مجروح وی نیز در بیمارستان شهید شد.شهید احمدی روشن در سال 80 و در دوران تحصیل خود در این دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جداسازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می‌­شد، همکاری داشته است.






 خدا بیامرزه عارف قزوینی رو

از خون  جوانان  وطن لاله  دمیده

از ماتم  سرو  قدشان، سرو خمیده

در سایه  گل بلبل از این غصه  خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه كج رفتاری ای چرخ ،...



بدون شرح 2

زن زیـبایی بـه عـقـد مـرد زاهـد و مومنی در آمـد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه
ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت:
حـالا کـه بـه خـواسته های من توجه نمی کنی ، خود به کوچه و برزن می روم تا همـگان
بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی ، من زر و زیور می خواهم!
مـرد در خـانه را باز کـرد و رو به زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهـد! زن با نـابـاوری
از خانه خـارج شد ، زیبا و زیبنده! غروب به خانه آمد. مرد خندان گفت: خوب! شهر چطور
بود؟ رفتـی؟ گشتـی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد. زن متعجب گفت: تو از کجا
مـی دانی؟ مـرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشـید! زن باز هـم
مـتعجـب گفـت: مـگر مـرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کـرد و گفـت: تمـام
عـمر سـعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کـودکی چـادر
زنی را کشیدم!

بدون شرح

 30 نغر از نمایندگان فعلی مجلس که برای انتخابات مجلس نهم نام‌ نویسی کرده‌اند، رد صلاحیت شده‌اند و احتمال دارد که این تعداد بیشتر هم باشد.

 به گزارش اعتدال(www.etedaal.ir)، اسامی برخی نمایندگان مجلس هشتم که بر اساس شنیده‌ها صلاحیت آنها تایید نشده به شرح زیر است:

1-    علی مطهری نماینده تهران
2-     علی عباسپور تهرانی فرد نماینده تهران و رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس هشتم
3-    حمیدرضا کاتوزیان نماینده تهران و رئیس کمیسیون انرژی مجلس هشتم
4-    علیرضا محجوب نماینده تهران
5-    انوشیروان محسنی بند پی نماینده چالوس و نوشهر
6-    داریوش قنبری نماینده ایلام
7-    محمد مهدی شهریاری نماینده بجنورد
8-    قدرت الله علیخانی نماینده قزوین
9-    حمید خسته بند نماینده بندر انزلی
10    - فرهاد دلق پوش نماینده آستارا
11    - مجید نصیرپور نماینده سراب
12    - نادر قاضی پور نماینده ارومیه
13    - عباسعلی نورا نماینده زابل
14    - احمدرضا دستغیب (فرزند فخرالدین) نماینده استان فارس
15    - داود محمدجانی نماینده استان فارس
16    - علی اصغر حسنی نماینده استان فارس
17- کرمی عبدالجبار نماینده سنندج ، کامیاران و دیواندره
18-  یونس اسدی نماینده مشکین شهر
19- وکیل سپه اجیرلو نماینده پارس آباد و بیله سوار
20-  اقبال محمدی نماینده مریوان و سروآباد
21- جلال محمود زاده نماینده مهاباد
22- سلیمان جعفرزاده نماینده  ماکو و چالدران
23-  علی زنجانی حسنلویی نماینده نقده و اشنویه
24- علی اصغر حسنی نماینده لارستان و خنج
25-  غفار اسماعیلی نماینده هشترود و چاراویماق
26- موسی الرضا ثروتی نماینده بجنورد ، جاجرم، مانه، سملقان و گرمه
27- سید عماد حسینی نماینده قروه و دهگلان
28- سیدمهدی صادق نماینده آستانه اشرفیه و بندر کیاشهر
29-  فاطمه آجرلو نماینده کرج ، اشتهارد و آسارا
30-  مصطفی مطورزاده نماینده خرمشهر

اندر احوالات نامزد های مجلس پیش و پس از انتخابات

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
 

از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند

در حال مستاصل شد ....

از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.

قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.

گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی...

نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...

قدری پایین تر آمد.

وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری میکنی؟
آنهار ا خودم نگهداری میکنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو میدهم.

وقتی کمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم که بی مزد نمیشود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: 
مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم غلط زیادی هم که جریمه نداره

ما ادم کوچولوها

داستان کاملا واقعی
دو دوره پیش مجلس وقتی 27-۲۸  ساله بودم و مخم بیشتر از حالا خام بود ، در آخرین ساعات ثبت نام نامزد های انتخاباتی ، بعد از 14 ساعت کلاس رفتن، از شاهین شهر عازم اصفهان بودم. ناگهان ماشین یه آدم بزرگ و خاص از کنارم به سرعت گذشت و به سمت فرمانداری پیچید. من هم که سرطان فضولی داشتم بی اراده پیچیدم. بعد از پارک ماشین سامسونت به دست مثل آدم بزرگ ها رفتم داخل. هرچه چشم انداختم از آون اقا بزرگه خبری نبود.فقط یه آقای تقریبا پیر مرد نشسته بود پشت میز. تا من رو دید با احترام از جا بلند شد و اومد از پشت میز به طرفم و دست داد و گفت : بفرمایید در خدمتم.

من موندم چه جوابی بدم . نمی شد گفت اومدم آب بخورم یا اومدم دستشویی. یهو از دهنم پرید اومدم برا ثبت نام مجلس.

پیر مرد بدون اون که بره به طرف میزش ،یه نگاه نافذ و عاقل اندر... به من انداخت و اونچه رو باید فهمید و مهربان و تاحدودی تحقیر آمیز پرسید: 30 سالت شده پسرم؟

 گفتم: نه. آقاهه باز هم با محبت گفت: پس برو عزیزم هر وقت سی سالت شد بیا.


الان که کمی مخم پخته تر شده متوجه می شم منظور اون مرد محترم این بود که برو وقتی بزرگ شدی بیا و من الان می فهمم که هنوز اونقدر بزرگ نشدم که وعده های بزرگ بدم .گردنم اونقدر کلفت نشده که دین بزرگ روش باشه  و توانایی توجیه اونچه رو که گفتم و نکردم ندارم. پس بهتره به معلمی خودم برسم و با جوون های پاک و دوست داشتنی که مثل من کوچولو اند و کسی هم براشون تره خرد نمی کنه خوش باشم.